لطفاً صبر کنید
هیئت مدیره

هیئت مدیره | JAHANRO

هوالمصور

 

 

شک ندارم غالب انسان های موثر در اعماق روح خود با این اندیشه که می خواهیم باور کنیم دارای موهبتی خاص هستیم، می توانیم تغییر  و تفاوتی ایجاد کنیم و می توانیم جهان فعلی را به صورت دنیای بهتری در آوریم، پایه گذار معادلات مهم بوده اند. اما در این سیر هرگز کسی به دستاورد دلپذیری نرسیده، مگر آنکه در گوشه ای از وجود خود، به چیزی برتر از شرایط زمانه ایمان داشته باشد. احساس اینکه به عنوان یک انشان چه کسی هستید، و برای بشریت چه کرده اید و چه اثرات عمیق و معنی داری بر موطن تان گذاشته اید، بزرگترین موهبت زندگی است.

 

 

 

 

 

 

 

من حسن رجبعلی بناء ...

در تیرماه ۱۳۲۹ دیده به جهان گشودم. سه سال بیشتر نداشتم که با تمام وجود کانون سرد خانواده را با رنج و فقر و محرومیت های عاطفی که در آن موج می زد، درک کردم. دست و پنجه نرم کردن با این موقعیت دشوار مجبورم کرد در سن شش سالگی لباس کار به تن کنم تا توامان مسئولیت نگه داری و امرار معاش خانواده را برعده بگیرم.مسئولیتی سخت که هر بار چهره بی رحمانه روزگار به طریقی سیلی و شلاق اش بر تن و جسم من می نشست! کودکی خسته که هر بار ناملایمات، به سویی پرت ام می کرد. تندباد حادثه ها یکی پس از دیگیری هم از سرم گذشته بود و هم اینکه مرا آبدیده ساخته بود. با فرا رسیدن سال ۱۳۵۰ به امید گشودن روزنه ایی دیگر در زندگی، ازدواج کردم! مشتاق بودم اکنون که به روحیه ی پولادین ام ایمان پیدا کرده بومد و درون ام را کشف کرده بودم به کسب و کاری فراتر از اوستا شاگردی بیندیشم. سال ۱۳۵۲ فروشگاهی شراکتی تاسیس و اوص بازار و اقتصاد را در عین محرومیت از سواد خواندن و نوشتن وسیع تر از گذشته فهم کردم و مطمئن شدم می توانم جایگاه بهتری برای خودم دست و پا کنم. چهار سال بعد دل به دریا زدم و به این ندای عمیق درونی لبیک گفتم و وارد عرصه صنعت شدم.

 

 

من حسن رجبعلی بناء ...

با آرزوی فردایی بهتر و تحقق رویاهایی بزرگ که در ذهن داشتم، تولید واشر و واشربندی را شروع کردم. هر چه پیش به پیش آدم دیگر به خودم اجازه نمی دادم در برابر مشکل یا مشکلات سرخم کنم. توان و قدرت ذهن ام را یافته بودم. توانایی و استعدادم را شناخته بودم و کوشیدم ذهن و استعداد را در یک جهت حرکت دهم. دیگر یقین یافته بودم که با جسارت، فقح قلل بلندتر ممکن است. سال ۱۳۶۸ شرکت تولیدی صنعتی جهانرو که آن روزها نماینده موتورسیکلت کاوازاکی در ایران بود، خریداری کردم و برای اولین بار در راستای تولید و خودکفایی به تحول و نوآوری در صنعت موتورسیکلت سازی ایران همت گماشتم. از عمق جان و وجودم. فهمیدم "ما" شدن به چه معناست. ما همان گروه صنعتی جهانرو بود. گروهی مملو از انگیزه و برنامه که یکی پس از دیگیری موفقیت ها را جشن گرفت. ما صنعت موتورسیکلت سازی ایران را متحول ساختیم، که این مهم منجر به تاسیس ده ها کارخانه و اشتغال مستقیم و غیر مستقیم صدها مهندس، کارشناس، تکنیسین، کارگر و سرمایه انسانی به نظیر گردید.

 

 

من حسن رجبعلی بناء ...

 

به عنوان کارآفرینی ایرانی در روزگاری که صنعت موتورسیکلت سازی ایران به بلوغ و اقتدار کامل دست یافته بود و به لطف همکاران و جامعه متخصص صنعت ملقب به "پدر صنعت موتورسیکلت سازی ایران" شده بودم، این بینش قدرتمندتر در وجودم تبلور یافته بود که با ایجاد هر یک شغل یک درجه به صلح و امنیت در جامعه ام افزوده می شود. با تکیه بر این اندیشه و به پشتوانه اثبات شده، حضور مثمر ثمر در عرصه صنعت کشور که ماحصل آن ریشه اس توانمند بود، مجموعه را با طرح های توسعه ای به سمت ایجاد هلدینگی متنوع هدایت گری کردم. در این راستا پس از تولید موتورسیکلت و انواع دوچرخه، وارد صنعت غذا، احداث مجتمع کشت و صنعت، صنایع دانش بنیان و احداث نیروگاه خورشیدی شدم که هم اکنون تعدادی از فرزندان برومند این آب و خاک در هر کدام آنها اشتغال دارند.

 

 

 

 

 

 

من حسن رجبعلی بناء ...

می دانستم رنج گذر از مسیری استخوان شکن چگونه است. می دانستم غیبت دستان گرم یعنی سرمای جان سوز. مدانستم شقاوت یعنی نابودی روح و روان در لابه لای چرخ های این چرخ دوار. می دانستم آن خدایی که مرا بغل کرد صفت رحمان و رحیم خودش راا به کالبد همه مخلوقاتش دمیده است. میدانستم که دیگر در این عصر از عمری که پروردگار متعال به من بخشیده چه رسالتی دارم و دیگر نوبت چیست. دانسته، تصمیم گرفته بزرگترین نقطه عطف دوران حیات ام را رقم بزنم... من "موسسه خیریه نیکوکرداران بنا" را برای سرپرستی بیش از ۲۳۰ دختر معلول ذهنی و جسمی که در حال ترد از خانواده و جامعه بودند، برعهده گرفتم.